مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امــواج نـــور
در زمستانی غبــارآلــود و دور
با خزانی خالی از فریا و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ شیرین روزها
روز پوچی همچـو روزان دگـــر
سایه ای ز امروز ها دیروز هـا
خاک می خواند مرا هردم به خویش
می رسند از ره که در خــاکــم نهند
آه شـــایـد عاشقانــم نیمه شــب
گل به روی خـــــاک غمناکــم نهند
می شتابند از پی هم بی شکیب
روز هــا و هفته هــا و ماه هـــــا
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راههـــا
لیک دیگر پیکـــر ســرد مـــــرا
می فشارد خاک دامنگیر،خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعــدها نــام مـرا بــاران و بـــاد
نرم می شوید از رخسار سنگ
گـــور من گمنام می ماند به راه
فــارغ از افسانه های نام و ننگ
نظرات شما عزیزان:
|